آخرین اخبار

4. خرداد 1396 - 12:00   |   کد مطلب: 28621
مادر از دختر 13 ساله خود حرف به میان می آورد که این روزها در یک تولیدی مشغول به کار شده است، می گوید: دوست ندارم دخترم به این تولیدی رفته و کار کند، اما به دلیل فقر و نداری ما نتوانست ادامه تحصیل بدهد و برای اینکه از صبح تا شب اوضاع بد زندگی خانواده اش را نبیند به نوعی با کار کردن می خواهد از خانه فراری شود.

به گزارش خبرنگار رودآور؛ شنیدیم در یکی از روستاهای دور دست تویسرکان خانواده ای چهار نفره در فقر تمام زندگی می کنند، از این رو شال وکلاه کرده و راهی آن روستا شدیم.

خانه ای با دیوارهای حیاطی نیمه آوار شده، سرویس بهداشتی یک متری که درب آن یک پتوی کهنه است و تنها یک اتاق 2 در 3 می شود تمام یک زندگی برای یک خانواده چهار نفره، می گویند با کمک یکی از اهالی این خانه نیمه ویران را کمی بازسازی کرده اند، تنها یک اتاق با دیوارهای نیمه گلی و سقفی از چوب.

تعارف می زند وارد می شویم، مادر و یکی از دختران در خانه اند، می گوید لطفاً تصاویرمان را منتشر نکنید به خواسته اش احترام می گذریم، از این رو تصاویر منتشر شده در این خبر محو شده است.

خانه ای ساده، به ظاهر اجاق گازی در خانه است، اما خانه نه گاز دارد و نه تلفنی و زمستان سرد سال گذشته را با کرسی برقی سپری کردند.

مادر خانواده از روزگاری می گوید که این روزها به گفته خودش با اعتیاد همسر سیاه شده است و تنها دو سال از 15 سال زندگی مشترکشان را کمی شاد گذارند.

همسرش سابق بر این چوپان بوده و چند سالی می شود که به دام اعتیاد گرفتار شده است، نه منبع درآمدی دارند و نه سرمایه ای. پدر خانواده با وجود اعتیاد شدید اجازه کار کردن به به همسرش  بر سرزمین های کشاورزی روستا را هم نمی دهد و تنها یارانه ای هم که به دستشان می رسد به واسطه اعتیاد به باد می رود.

کمیته امداد هم از آنجا که سرپرست خانواده در قید حیات است آنان را زیر پوشش خود نمی برد و بانوی خانواده می ماند تنها و تنها با دو دختر که یکی در کلاس اول ابتدایی درس می خواند و اما امان از دیگری.

مادر از دختر 13 ساله خود می گوید که این روزها در یک تولیدی مشغول به کار شده است، می گوید: دوست ندارم دخترم به این تولیدی رفته و کار کند، اما به دلیل فقر و نداری ما نتوانست ادامه تحصیل بدهد و برای اینکه از صبح تا شب اوضاع بد زندگی خانواده اش را نبیند به نوعی با کار کردن می خواهد از خانه فراری شود.

از او درباره علت اصلی ترک تحصیل دختر بزرگش که می پرسی، اشک از چشمانش جاری می شود و از روزهای سخت خود و فرزندانش حرف ها به میان می آورد، آن جا که همکلاسی های دخترش او را به خاطر اعتیاد پدر به سخره می گیرند، از اینکه هم کلاسی های دخترش مانتو، کیف و کفش مناسب دارند و دختر خانواده کفش های کهنه اهالی را به به پا کرده و مانتوی دست دوم دوستانش را بر تن می کند و رویی برای رویارویی با دوستان خود را ندارد، خجالت زده است.

دختر خانواده از زخم زبان های اطرافیانش خسته می شود، بماند که در زمان رفتن به مدرسه برخی از هم کلاسی هایش رنگ پریده او را که نشان از سوء تغذیه و سر بی شام بر زمین گذاشتن دارد، را با اشاره به یکدیگر نشان می دهند و او مانده است زیرآورهای زخم زبان های اطرافیانش، منزوی و گوشه گیر می شود و برای رهایی از دیدن دعواها و جر و بحث والدین و ندیدن مصرف کردن مواد مخدر از سوی پدرش راهی جز کار کردن در یک تولیدی ندارد.

مادر خانواده از چهار ماه بیگاری کشیدن یا همان کار بدون دستمزد دخترش می گوید، اما دل خوش ازآن است که شاید ساعاتی از روز دختر بینوای خود را از حال و روزشان دور کند تا کمی از انزوا خارج شود.

دختر نازنینش که این روزها ترک تحصیل کرده، گاهی روزها به گوشه ای از حیاط منزل می رود با روسری جلوی دهانش را می گیردو هق هق کنان گریه سر می دهد، حیاطی که دیوار آن آوار شده و مادر برای اینکه سگ های ولگرد به خانه پا نگذارند با خشت و آجرهایی آن را بالا آورده است.

نه مادر اوضاع روحی و جسمانی مناسبی دارد نه دختران خانواده، مادر همزمان با دوران بارداری دختر کوچکش دچار دیابت می شود و از آن جا که تغذیه مناسبی ندارد، نوزاد نیز دچار دیابت می شود، نوزادی که این روزها بزرگ شده و حالا در کلاس اول درس می خواند با درد دیابت و سوء تغذیه و رنگی که بر رخسارش نمانده است.

پای درد و دل این دختر کوچک که می نشینی تازه می فهمی که چه شب ها شام نخورده و چه روزها به دستان دوستان خود نگاه کرده است و او حسرت به دل مانده از وسایلی که ندارد.

دوربینم را بیرون می آورم و از او چند عکس می گیرم و او نیز می گوید من هم دوربین دارم، می رود و تمام اسباب بازی هایش را برایم می آورد، یک دوربین، چند آجر پلاستیکی و یک توپ می شود تمام دار و ندار اسباب بازی های او که آن هم همسایه ها داده اند، میخوام کیکی از داخل کیفم به او بدهم اما مادر اشاره می کند، نبیند بهتر است، دیابت دارد.

دخترک دهانش خشک شده است و تند تند آب می خورد و مدام هم ضعف می کند و حالا مادر نمی داند که برای امشب فرزندانش چه غذایی تهیه کند و از کجا.

زندگی آنان در یک اتاق خلاصه شده است، آشپزخانه، حال و پذیرایی، اتاق کودک، اتاق خواب، همه و همه همان یک اتاق است و بس انباری را هم یادمان باشد بگوییم که در همین تک اتاق جای داده شده است.

همه زندگیشان دود شده، فرش را یکی از اقوام داده و پیکنیکی را که بر روی آن آب گرم می کنند هم همسایه ای دیگر.

حالا دیگر مادر آهی می کشد و دست بر پهلوهایش می گذارد، کلیه اش عفونت کرده و او نه هزینه ای دارد برای درمان و نه آشنایی تا او را به بیمارستان ببرد و آن جا بستری کند، اصلاً چه کسی می خواهد از دخترانش مراقبت کند، همسر؟! اسمش را نبرد بهتر است.

اینجا زندگی طعم فقر می دهد و بس و فریادرسی که نیست، چرا که حتی نانی نیست تا بخورند.

زنگنه 

انتهای پیام/

ایمیل: roodavar1@gmail.com سامانه پیامکی رودآور ۳۰۰۰۸۸۳۳۰۰۰۰۶۱

دیدگاه شما

صندوق خیریه
همدان پرس
آب و هوای تویسرکان