آخرین اخبار

1. فروردين 1396 - 8:25   |   کد مطلب: 27479
مدافع حرمی که روز اول عید سال 95، دلتنگ تنهایی کودکان رنج دیده سوریه و بی غذایی آنان و غم خوار نوزادان سربریده شده سوری به جرم بی گناهی به دست داعشی های تکفیری بود، نامه شهادت خود را در حرم حضرت رقیه(س) به دست می گیرد تا در جایی دیگر هنگام تفحص پیکر مطهر شهدا در نطقه کانی‌مانگا پنجوین عراق به شهادت برسد.

به گزارش خبرنگار رودآور؛ یکم فروردین ماه سال گذشته بود، دقیقاً در چنین روزی شهید علی شمسی پور به عنوان مدافع حرم در سوریه بود و مثل همیشه در انجام  هر کار خیری پیش قدم، با پیامی عید نوروز را تبریک می گوید و این می شود، سرآغاز یک مصاحبه و حرف اصلی اش هم می شود کودکان بی پناه سوریه.

مصاحبه ای که در حقیقت به نوعی آخرین مصاحبه شهید علی شمسی پور بود که با عنوان "روایت یک مدافع حرم از وضعیت اسفناک کودکان سوری/رزمندگان مقاومت تنها امید کودکان جنگ‌زده" در سایت خبری رودآور منتشر می شود.

او دلتنگ تنهایی کودکان رنج دیده سوریه و بی غذایی آنان بود، غم خوار نوزادان سربریده شده سوری به جرم بی گناهی به دست داعشی های تکفیری، از سرمای شدید سوریه در شب ها حرف ها برای گفتن بسیار داشت و کودکانی که با کفش های پاره پاره جلوی رزمندگان مقاومت و مدافعان حرم را برای طلب لقمه نانی می گیرند و آنان غذای خود را تقسیم می کنند و گاهی هم بغض و اشک را فرو می برند تا سیر شوند و کودکان گرسنه نمانند.

شمسی پور تاب تحمل و مشاهده بمب های آوار شده بر خانه های مردم ستمدیده سوری را ندارد، باید آرام شود تا بتواند مدافعی خستگی ناپذیر از حریم الله  باشد، گریه های بی امان او هم آرامش نمی کند تا اینکه هر جا که دلش می گیرد به حرم حضرت رقیه(س) می رود، برای همه جلوتر از آن که برای خود دعا کند، دست به دعا بر می دارد، دل و چشمش به حرم گره خورده است و حرف اولش می شود؛ در حرم حضرت رقیه(س) دعایت کرده ام.

او آن روز یعنی روز اول نوروز سال 95 از شهر الحاضر در سوریه می گوید و کودکان سوری که از ترس در بیابان ها و خانه های ویران شده شهر به این طرف و آن طرف می روند و از دویدن آنان با پاهای کوچکشان در تاریکی شب هم می گوید، آنجا که خودروهای مدافعان حرم را خوب می شناسند و سراسیمه و دوان دوان به سمتشان می آیند، طلب غذا و آب می کنند، کمی که سیر می شوند می روند و او دست نوازش را بر سر کودکان می کشد و سعی می کند اشک های خود را مخفی کند.

نمی دانم خدا در دل شهید شمسی پور در روز نخست و در لحظه تحویل سال 95 چه انداخته بود که به جای شادی، غم خوار کودکان سوری شده بود، شاید می دانست عید 96 را نخواهد دید و باید توشه اش را برای یک سفر بزرگ مهیا کند سفری همانند یک سفرنامه شهادت.

سفری که آرزویش را در شب عاشورا و در منطقه عملیاتی کربلای چهار سال 94 از خدا خواسته بود، او آن شب و در دل آن تاریکی دوستان غواصش را هق هق کنان فریاد می زد و از ظلم و ستم های وارد شده بر مسلمان دل شکسته جهان حرف می زد، او تنها از دوستان شهیدش خواست که بیایند و دست او را گرفته و با خود ببرند.

هرچه بود دعایش نزدیک به مستجاب شدن بود که آن طور در سوریه تحمل گریه های کودکان سوری و زجر کشیدن آنان را نداشت، برای مدتی به وطن باز می گردد و اما در این جا نیز همانند همیشه پیش قدم کمک به خانواده های شهدا به ویژه خانواده های شهدای مفقودالاثر می شود و برای خوشحال کردن دل مادران و پدران شهدا برای رسیدن به تکه استخوانی از فرزندان آنان و برای تفحص شهدا به عراق می رود، گویا نوای شهادتش را در جایی دیگر شنیده است.

شمسی پور نامه شهادتش را اردیبهشت ماه سال 95، هنگام تفحص شهدا در عراق به دست می گیرد هنگامی که برای جستجوی پیکر مطهر شهدای لشگر 27 حضرت رسول الله (ص) در عملیات والفجر 4 در منطقه کانی‌مانگا پنجوین عراق به آنجا رفت، جایی که نیم ساعت قبل از شهادت خود و قبل از آنکه پاهایش به روی مین والمری رود، در پیامی در شبکه های اجتماعی می گوید:"اینجا شهید باران است" وخندید و رفت، خندید و رفت.

زنگنه

انتهای پیام/

ایمیل: roodavar1@gmail.com سامانه پیامکی رودآور ۳۰۰۰۸۸۳۳۰۰۰۰۶۱

دیدگاه شما

صندوق خیریه
همدان پرس
آب و هوای تویسرکان