آخرین اخبار

9. بهمن 1397 - 6:15   |   کد مطلب: 33852
روایتی دیگر از شهید شاخص تویسرکان؛
خمیر آرد می کرد و نان می پخت و نجار بود و تنها یک طلبه
شهید حجت الاسلام شیخ اسماعیل بیاتی یکی از 10 شهید انقلاب تویسرکان، به عنوان شهید شاخص سال 97 شهرستان معرفی شد، این شهید والامقام با مهری در جیب و زبان روز توسط رژیم پهلوی آن هم با لبانی تشنه به شهادت رسیده است.

به گزارش خبرنگار رودآور؛ به روستای مبارک آباد می رویم، جایی که قرار است مصاحبه ای انجام شود آن هم با یک بانوی بی نظیر، از کوچه ای پر شیب عبور کرده تا به درب منزل می رسیم، در می زنیم، کسی درب را باز نمی کند، گویا کسی منزل نیست، قرار گذاشته بودیم!، یعنی فراموش کرده و در منزل نیست؟!

و باز دستم را بر روی زنگ فشار می دهم برای آخرین بار، این بار صدایی به گوش می رسد؛ باز کردم! نروید، درب منزل به قول یکی از اهالی خانه با مدرن ترین روش باز می شود، طناب نازک و طویلی به قفل درب زده اند و پیرزن برای اینکه پله های بسیار را بالا و پایین نرود این گونه درب را باز می کند و از پشت شیشه های پنجره نگاهی می اندازد که چه کسی پشت درب است.

از پله ها که در حدود 13 یا 14 پله آهنی است و تازه باران خورده و کمی لیز است بالا می رویم و یا الله گویان وارد خانه می شویم، بانویی کمی خمیده جلوی درب ایستاده، جلو می آید و دست می دهد و قرار ما می شود؛ "اول گفتن از شهید اسماعیل بیاتی، شهید شاخص سال تویسرکان."

 و مادر شهید هنوز شروع نکرده اشک در چشمانش جاری می شود، شیخ اسماعیل، فرزندش را می گوید چند وقتی است که به خوابش نیامده، به یک باره به گذشته های خاطراتش می رود، آن جا که در آن روزها شیخ اسماعیل فرزند ارشد خانه است و هنوز خواهری ندارد و کمک کار مادر و پدر در همه لحظات می شود، هم کشاورزی می کند و هم نجاری، آرد را هم حتی خمیر می کند و نان می پزد و از سویی دیگر خانه را کمک مادر آب و جارو می کند.

 درب و پنجره های چوبی خانه هنوز هم بوی شیخ اسماعیل می دهد، چرا که با دستان او ساخته شده است و مادری پس از سال ها خیره خیره به کمدها، درب و پنجره های ساخته شده دست فرزندش نگاه می کند، اسماعیل در کنارش نیست، اسماعیل این بار قربانی می شود برای حفظ دین و برای پیروزی انقلاب.

حالا دیگر برادر شهید بیاتی هم به جمع ما می پیوندد، از دوران طلبگی  برادر خود می گوید و روزهایی که شیخ اسماعیل هفته ای یک مرتبه به روستا بازمی گردد و در همان یک روز هم در زمین کشاورزی کوچکشان، پدر را یاری می کند، از هیئت حضرت علی اکبر(ع) که به همت شهید خانواده برپا می شود و خواندن روضه حضرت علی اکبر(ع) روضه اصلی و هر باره هیئت.

نوارها و اعلامیه حضرت امام(ره) هم که به کمک شهید بیات و سایر دوستانش در بین مردم روستا و شهر توزیع می شده و شیخ اسماعیلی که همانند هر انسان آزاده دیگری همچون سالار شهیدان زیر بار ستم نمی رود و یا حسین(ع) می شود نقل کلام شیخ اسماعیل.

و در نهایت برادر از روزی می گوید که برایشان یک عمر طول کشید، شیخ اسماعیل با اجازه پدر از منزل خارج می شود، به مانند عمده روزهای دیگر، روزه مستحبی گرفته است، دی ماه 57 است و تظاهرات ها علیه رژیم منحوس پهلوی کم کم به اوج خود می رسد و شیخ اسماعیل هم در شهر تویسرکان مردم را همراهی می کند، خبری می آورند که یک طلبه تیر خورده و مادر سراسیمه فرزند دیگر تازه متولد شده خود را به بانوی همسایه می سپارد و جلوی تمام خودروهایی را که از شهر می آیند را می گیرد و از فرزندش می پرسد، اسماعیلم را ندید، مگر نمی شناسی اش همو که طلبه است و اعلامیه برایتان می آورد! یار امام را می گویم! اسماعیلم را ندیده اید؟!

پدر هم که دیگر تاب تحمل ندارد بلافاصله خود را به شهر می رساند و می گویند طلبه ای تیر خورده و بعد از پرس و جوهای بسیار متوجه می شود که فرزند خودش است، به بیمارستان می روند تا شاید بتواند پیکر را تحویل بگیرد، از آنجا که شیخ اسماعیل جزء تظاهر کنندگان علیه رژیم بود، پیکر را تحویل نمی دهند، با هزار التماس و بعد با آشنایی یکی از مأموران بالاخره پیکر را تحویل می گیرند و به خانه می آورند و هنوز کلوچه ای که شیخ اسماعیل برای افطاری در جیب خود گذاشته بود، وجود داشت و او با لبانی زبان تشنه به شهادت رسیده بود.

حالا دیگر اشک از چشمان همه جاری و نوه خانواده هم وارد اتاق می شود بی آن که وسط حرفمان بپرد، با دستان کوچکش اشک های مادربزرگ را پاک و او را نوازش می کند و مادر باز می گوید، قرار بود بهاری که در آن سال در پیش داشتیم برای شیخ اسماعیل آستین بالا بزنیم، حتی دختر مورد نظرش را هم نشان کردیم و انگشتری برایش برده بودیم، آینه و شمعدانش را بگو! اینجا دیگر تنها هق هق گریه ها بالا می گیرد و یک یک سکوت...

برادر می گوید آنان که رفتند خوب می دانند برای چه رفتند و ما ماندیم و دینی که برای آن خون های ریخته شده برگردنمان مانده، باید تا آخرین قطره خونمان از انقلابی که با آن سختی ها به دست آمده پاسداری کنیم و گوش به باج گیری های دنیای استکبار ندیم آن هم با پیروی از قرآن، اسلام و حرکت در مسیر پیشرفت انقلاب.

وی ادامه می دهد، آن زمان ها هنگام اذان نوجوان یا جوانی با صدای بلند و کم کم بعدها با بلندگو اذان می گفتند ولی اکنون اذان زنده کمتر در روستا پخش می شود و دیگر آن معنویتی که باید نیست و اگر بود شیخ اسماعیل نمی گذاشت که این گونه اذان بخواهد غریبانه پخش شود، جایش خالی است.

کم کم نزدیک به اذان ظهر است و ما باید برویم، هنوز حرف های بسیاری ناگفته مانده است و قرار بعدی دیدارمان می شود چند هفته دیگر در کنار مادر شهید.

و در آخر ما ماندیم و پله های بسیار که هر آن احتمال لیز خوردن بر روی آن ها وجود دارد و حرف های مادر شهید که می گفت برای هر استحمام بالاجبار باید این پله های را بالا و پایین برود، امید است که متولیان امر لااقل برای این خانواده شهید آستین همت خود را بالا بزنند و بالابری متناسب برای او بسازند، سن مادر شهید هر روز بالاتر می رود و پاهایش دیگر توان یاری کردن او را ندارد و کجاست شیخ اسماعیلی که بیاید و دستش را بگیرد و عصای پیری اش شود!

زنگنه

انتهای پیام/

ایمیل: roodavar1@gmail.com سامانه پیامکی رودآور ۳۰۰۰۸۸۳۳۰۰۰۰۶۱

دیدگاه شما

صندوق خیریه
همدان پرس
آب و هوای تویسرکان